در سال 1389
ما فقط به دنبال بهانه برای لبخند بودیم
در سال رونق قهقهه خیلی ها، ما فقط دنبال بهانه برای لبخند بودیم. هر تلاشی برای آسودگی، با بحران تازه ای که با بحران دیگری وداع می کرد، تهدید شدیم. فهمیدیم و چه تلخ فهمیدیم که در این دوران، خندیدن سخت ترین کار جهان است، حتی سخت تر از خنداندن.
در سال کار مضاعف و همت مضاعف، در سال به حصر رفتن رهبران جنبش سبز، در سال بحران مطبوعات و جدایی شرق از روزگار، بحران هدفمند کردن یارانه ها و بازگشت صفرها با تورم، بحران منوچهر متکی و محمدعلی رامین، بحران خبرگان رهبری و خداحافظی رفسنجانی، بحران جاسبی و ببر سیبری و پلنگ قفقازی، بحران مترو و استعفای محسن هاشمی، ببحران جشن نوروز و بی خیال شدن آن به خاطر مردم بحرین حران جولیان آسانژ و آنگ سان سوکی، بحران شهلا و خدیجه و قاتل خیابان سعادت آباد، بحران شبح انقلاب در خاورمیانه و دومینوی تغییر در مصر و لیبی و بحرین، بحران وزارت ورزش و نیامدن کرش، بحران خانه سینما و معاونت سینمایی، بحران اصغر فرهادی و جعفر پناهی، بحران هدا گابلر، بحران ناشران و نویسندگان برانداز، بحران آتشکار، بحران جشنواره، بحران انتخاب، بحران سالخوردگان، بحران جوان ها، بحران مدیریت، بحران رفتن ها و آمدن های پی در پی، بحران اظهارنظرها، بحران بحران. و همیشه همان بحران از پی بحران.
ما روزنامه نگار نیستیم، دیگر بحران نگار شده ایم. حتی در سال رونق فیلم های خنده دار. در سال رحیم مشایی و هدیه تهرانی، در سال جدایی نادر از سیمین، در سال مسعود کیمیایی و سیمرغ بلورین جرم، در سال قهوه تلخ و مدیری، در سال عادل ونود، فریدون و هفت، در سال کیارستمی و ژولیت و کن. ما روزنامه نگارن همچنان هستیم، مقصران بزرگ نشر بحران.
این رسم را نمیدانم چه کسی مرسوم کرده که در عروسی و عزا باید به ملت مرغ ولیمه داد و ما مرغ همه مراسم ها ، همیشه تیر دوسویه ای بوده ایم که هر کدام به بهانه ای جز آنکه نوشته آیم ما را نشانه گرفته اند. اما آیا این استادان نشانه گیری یک بار از خودشان پرسیده اند در این سال های بحرانی جز مطبوعات چه پناهی داشته اند برای گشایش بغض ها و عقده هایشان.
حرفی نیست، این کارماست. گسترش شک به امید جوانه زدن یقین. خستگی یک سال روی شانه های ما نخواهد ماند. بوی عید، بوی عیدی، صدای توپ که بیاید همه چیز درست می شود. بحران ها می روند ؛ زمین نفس می کشد و ما همین که سبزه ها را گره بزنیم بر میگردیم.