دقیقا یادم نیست این جملات را در کدام کتاب خواندم . اما قطعا آن قدر تاثیر درستش را در من گذاشته که با حافظه مریضم تونستم حفظش کنم که الان تو وبلاگم بزارمش. این که هر کدام از ما در مقاطع مختلف چیزهای با ارزشی را از دست دادهایم. فرصتهای از دسترفته، امکانات از دسترفته و احساساتی که دیگر هرگز نمیتوانیم به دستشان بیاوریم.
اما توی سر ما،حداقل من فکر میکنم آنجا، اتاق کوچکی هست که خاطرات را در آن ذخیره میکنیم. اتاقی مثل یک کتابخانه، قفسهبندیشده. و با توجه به عملکرد قلبمان مجبوریم کارتهای فهرست جدیدی درست کنیم. شاید باید هرچند وقت یک بار گرد و خاکشان را پاک کنیم، بگذاریم هوای تازه وارد بشود و آب گلدانهای گل را عوض کنیم. آدم همیشه با کتابخانهی اختصاصی خودش زندگی میکند.
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۱۰/۱۱ ساعت 1:22 توسط مینا اکبری
|