فروش فيلم‌هاي ايراني در سينما‌هاي تهران به شكل تاسف‌باري نمودار سقوط عميق به قعر كف فروش است. فروش روزانه 500 هزار تومان در روز عادي وسه ميليون تومان در روز تعطيل در شهر ۹ميليوني (آمار تقریبی)تهران يعني هيچ.

به رسم نوشته‌هاي تحليلي اين دوران مي‌توان فصل امتحان، گرماي تابستان، ناتواني فيلم‌ها در جذب مخاطبان و ... را به عنوان دلايل اين فصل گرم پشت سر هم رديف كرد. اما نگاهي به سر در سينماهاي تهران و نحوه هنرنمايي گرافيست‌هاي بر سردر سينماها به خوبي مي‌توان فهميد كه درون سالن‌ها چه خبر است.

به پوستر فيلم «پارك‌وي» نگاه كنيد. به چهره فريدون جيراني ايستاده در وسط يك ماشين پونتياك به همراه ديگر بازيگرانش توجه كنيد. با اين چهره‌هاي به هم ريخته ناموزون كدام دل بايد به كدام رو دل خوش كند و وارد سالن سينما شود.

فيلمي چون «نقاب» كه حجم گسترده‌اي از ديوارهاي شهر را به پوستر خود اختصاص داده بر اساس كدام اصل و اساس در علم تبليغات و روان‌شناسي مخاطب بايد زير ضل گرماي تابستان مخاطبان را جذب سالن سينما كند.

بخشي از مشكل نفروختن اين فيلم‌ها در ساده‌انگاري مفرطي است كه در ارايه تبليغ آن‌ها وجود دارد. آيا منكر اين هستيم كه اگر فيلم «آتش‌بس» در كوران جام‌جهاني سال گذشته در همين زمان توانست فروش قابل توجهي به دست آورد بخشي از آن به طراحي و تبليغات خوب اين فيلم بر‌مي‌گشت؟ البته اين وضعيت فقط مختص فيلم‌هاي داراي ستاره و ارتقا يافته سينماي ايران نمي‌شود. بيل بورد فيلم «نقاب» فقط عنوان املاك نيلي را كم دارد و بيل بورد «صحنه جرم ورود ممنوع» شباهت غير‌قابل انكاري به پوستر تبليغاتي ائتلاف آبادگران در انتخابات مجلس هفتم دارد. شايد اين نوشته بهانه‌اي باشد براي بررسي دقيق و ريشه‌اي‌تر بحراني كه نام آن را مي‌شود بحران بي‌ريختي ‌گذاشت.