هرجا كه اتوبوس بدون شيشه مغز‌پسته‌ايي را گوشه خياباني پارك‌شده ديديد؛حتما درآن حوالي كارگرداني در ميان نور‌ها و عوامل ايستاده و حرص مي‌خورد كه چطور در آپارتمان 40 متري تراولينگ بچيند. حتما درآن حوالي فيلمبرداري دارد به اين فكر مي‌كند كه چگونه با حضور ساختمان مزاحم روبرويي كه جلوي نور خورشيد را گرفته بتواند با استفاده از آرك يك صبح‌دل‌انگيز را از روي تهران غبار گرفته و دودآلود به كادربكشد. حتما درآن حوالي صدابرداري با دستيارانش از كارگراني كه مشفقانه‌ مشغول تخريب يك ساختمان كلنگي هستند خواهش مي‌كنند كه هنگام فيلمبرداري دست از كار بكشند وآنها با نگاهي عاقل‌اندرسفيه آنها را نگاه مي‌كنند و همچنان كار خود را مي‌كنند. حتما درآن حوالي مديرتداركاتي با خود فكر مي‌كند كه به سفارش كارگردان چگونه يك خانه ويلايي و يك خانه قديمي خالي براي كار با كمترين هزينه براي ادامه فيلمبرداري جور كند. حتما درآن حوالي بازيگر زن جواني دراين فكر است كه چطور بايد وسط يك خيابان شلوغ جلوي چشم رهگذران در حال رفت‌وآمد با گريم غليظ نقش يك دختر عاشق پيشه را بازي كند كه سوتفاهمي پيش نيايد. حتما درآن حوالي بازيگر پسر جواني كه با پيش قسط اول پروژه يك دويست‌وشيش قسطي خريده به اين فكر مي‌كند كه كجا ماشينش را پارك كند كه‌ناشناسان هميشه حاضر رويش با نوك چاقو يادگاري ننويسند. حتما درهمان حوالي تهيه كننده فكر مي‌كند كه چطور با ماموران شهرداي و كلانتري محل وكاسب سركوچه و همسايه‌هاكه از سرو صدا و رفت وآمد وقت و بي وقت عوامل شاكي شده‌اند كناربيايد تا پروژه با كمترين تنش جلو برود.

همه آن عوامل بايد فقط به فيلمي كه به نام آنها قرار است اكران شود فكر كنند، اما تهران لوكيشن فيلم آنهاست و اين شهر بزرگ اهل مدارا با كسي نيست. وقتي زندگي عادي و معمولي دراين جا با مكافات روبروست، ديگر جايي براي توجه به مشكلات تهران به عنوان لوكيشن فيلم‌هاي ايراني باقي نمي‌گذارد. آنها بايد قيد خيلي چيزها را بزنند تا بتوانند چيزهاي اندكي را به دست بياورند.

 اما با وجود تمام اين مشكلات چرا اکثر سینمایی ها عاشق اين شهر بي‌صاحب هستند و دوست دارند فیلمشان را در آن بسازند ...